آوای قلم 2
معرفی چندکتاب،مقاله ها واشعارشاعران ایران و جهان/موسیقیدانان/مطالب فلسفی وعلوم تربیتی
 
 


مصطفي در مجموعه‌ي اشعار خود جوهر لطافت انساني را وراي ساحت دين مي‌جويد و مي‌يابد. شعور شعري مصطفي پيوند دروني با معنويت را احيا مي‌كند؛ او ديني «عاري از آرايه و پيرايه» را با بينش‌هاي عرفاني فيلم‌هاي پازوليني، تاركوفسكي و برسون گره مي‌زند. همان‌طور كه برخي از شما شايد بدانيد، آنچه در هر هنري روح مرا به سوي خود مي‌كشاند به عمق رفتن است. چه آرامش خاطري مي‌يابم وقتي كه روح ايراني را از خلال تخيل زيباشناختي مي‌بينم و نه از رويه‌ي جاري اجراي احكام ديني. آنچه بيش از هر چيز ديگري در اشعار مصطفي و مكاتباتمان مرا غافلگير كرد نيز همين بود.

گستردگيِ ساحت در اين مجموعه‌ي مزامير اشعار ناب غنايي، تصورات قالبيِ جهان غرب درباره‌ي ايران را خنثي مي‌كند. مصطفي در يادداشت‌هايش خطاب به من آشكارا مي‌گويد كه دين را متن مي‌بيند و نه راه و رسم.

در جهان متن بينازباني، همچون مزامير، «سكوت كلام خداست».

در متن شعرها همدلي راهبانه‌ي شگرفي را مي‌يابيم كه در آن مي‌توان سر بر شانه‌هاي باران نهاد كه رنج و درد را نجوا مي‌كند. شعر بيش و كم زبان ملي ايرانيان است و شاعران همچو باران، همه‌جا نجواكنان از همدلي با آدميان سخن مي‌گويند.

مصطفي در كشوري «شور و زندگي» خود را برملا مي‌كند كه در آن شعر را به دليل افشاگري‌هاي هوشمندانه‌اش در كلام دوپهلو سركوب مي‌كنند.
شاعران محبوب من آن سرسپردگان لهستاني هستند كه در همبستگي با مردم در طي يكي از با شكوه‌ترين دوره‌هاي ادبي لهستان در زمان حاكميت كمونيست‌ها پس از جنگ دوم جهاني و جنبش همبستگي در تقابل با حاكميت شعر مي‌سرودند. همان‌گونه كه در تحليل اشعار شيمبورسكا در «خاستگاه‌هاي جغرافيايي يك روح پست مدرن » نوشته‌ام، هنر شاعري زماني به اوج خود مي‌رسد كه كاربرد مجاز به مسئله‌ي مرگ و زندگي تبديل شود. مردم وقتي شعر مي‌خوانند كه بر مبناي اميدي معقول مايه تسكينشان شود. مصطفي، برخلاف رندي هوشمندانه‌ي شاعران بزرگ لهستاني، پوشيده‌گويي‌هاي عرفاني كهن زبان و فرهنگ خود را به كار مي‌گيرد.

اين سخن بدين معنا نيست كه مصطفي انقلابي است و يا اشعارش آشكارا سياسي‌اند. آزادي با درك عميق و تأمل در متافيزيك رويدادها پديدار مي‌شود. نمي‌دانم نگاه او به خداوند و مضامين كتاب مقدس را جزم‌انديشان فرهنگي چگونه مي‌يابند. من در اين مجموعه‌ي اشعار الوهيتي اثرگذار مي‌بينم كه در لطيف‌ترين ساحت روح آدمي جلوه‌گر مي‌شود.

اين پاره‌ها كه از مزاميري چند برگزيده‌ام شاهدي است مدام بر اين مدعا:
من اما
با قلب كودكانه‌ام پابرجايم
چرا كسي نمي‌آيد
زمين را بيدار كند
بهار آمده است

در دنياي غرب، به ندرت مي‌توان شعر غنايي نابي را يافت كه با چنين ظرافتي، تمنيات متعالي‌تر ما را برانگيزد.

بيان غنايي در غرب در سال‌هاي اخير، از اشارات و دلالات متافيزيكي و عرفاني در جهان مادي هراس داشته است. در فرهنگ پرطمطراق غربي‌ ما، بي‌ترديد بسيارند كساني كه شعر مصطفي را معصومانه و ساده‌دلانه مي‌دانند. در مقابل، عواطف غنايي را در انواع شعري اسلم و رپ در نظر بگيريد: آن بمباران بيرحمانه‌ي كلام دشخوار خياباني را كه از رسانه‌هاي الكتريكي فرياد مي‌شود و در زرق و برق سرمايه‌داري و تنانگي گم مي‌شود. شعر اسلم غالباً شكوه‌اي مصور است كه در بيشتر موارد فاقد بينشي است كه قابليت جهاني شدن را داشته باشد. اين روزها اشعار خاموش بر صفحات چاپي احترام مرا سخت بر مي‌انگيزد: همچون بارش دانه‌هاي برف سخن مي‌گويند كه خشونت مناظر شهري يا چشم‌اندازهاي طبيعت هتك حرمت شده را زير بلورهاي ايهام پنهان مي‌كنند.

مريم ايستاده است
و مادر با دامني تمشك سويم مي‌آيد
از پي لبخندش زنجبيل است كه فرو مي‌ريزد
عطر خون از دامنش بر مي‌خيزد

بوضوح مي‌بينيم كه تصوير مريم و باكره‌اي كه خدا را مي‌زايد چگونه ذهن كودكي مصطفي را تسخير كرده و در ذهن عرفاني شاعر جوان به هيئت اين سطر باقي مانده است. در اينجا واقعيت مادي «خون» اشارتي است بر چرخه‌ي زايندگي و باروري يك زن و نيز نمادي است از ريخته شدن خون مسيح، اما در عين حال كنايه‌اي است از سرشت معجزه‌آساي درون تمامي زنان.

زنان اينجا آبستن نورند
و باكره‌ي دريا
خورشيد و خوشه مي‌زايد

تصوير خورشيدي كه زاييده مي‌شود و چنين بي‌تكلف با زايش انگورها پيوند مي‌خورد، در قطعه‌اي كه درباره‌ي زنان باردار است، از خيال‌پردازي‌هاي يك نوجوان يا اوهام يك جوان بسي فراتر مي‌رود. اشعار مصطفي ستايش تنهايي است در تاريكي، آنجا كه آواها هماره خاموش‌اند، بيشتر شبيه به نور. عرفان ناب به حقيقت آفرينش نزديك مي‌شود، به مفهوم انديشه/ نيت و نور به منزله‌ي دستان چپ و راست آفريننده، كه دست‌كم ابزارهايي مي‌شوند كه شاعران افزون بر واژه‌ها در اختيار دارند. تمنيات مصطفي، همچون رابيندرانات تاگور متافيزيكي‌اند.

اين شاعر عزير به ظرافت اشتياق يك ملت را براي صراحت در بيان عشق عقلاني بيان مي‌كند، تمنايي كه به نرمي در بيانش جلوه‌گر مي‌شود، و اين همان رويايي است كه من براي جهاني در سر مي‌پرورانم كه فاقد آن سكوت نابي است كه لازمه‌ي درون‌نگري و تأملات متافيزيكي است. جاه‌طلبي‌هاي جهاني و بومي ملت او، همچون جامعه‌ي خود ما در ايالات متحده، ممكن است اشعار عرفاني را كه حريم امن نور جهاني و جاودانه است، تحت‌الشعاع قرار دهد. وقتي شعر او چنين به لطافت به درون خواننده رسوخ مي‌كند اين گمان من درباره‌ي بخش اعظم شعر معاصر امريكا تأييد مي‌شود، اينكه از فرط بلندي صداي اشباع پست شده است.

زيبايي آثار عرفاني در اين است كه مرزهاي دين و سياست را از ميان بر مي‌دارد و آن جذبه‌ي باسمه‌اي و رخوت‌آور بي‌شمار لحظات «اشراق» سطحي را كه به قصد منافع اقتصادي تبليغ مي‌شود، زايل مي‌كند. ديدن مراحل آغازين رشد شاعري چون مصطفي به غايت جذاب است. زيرا تو گويي ظلمات موجود در فضاهاي معاصر، راهي به حريم خلسه‌ي اين عارف نوخاسته ندارد.

دکتر هدويگ گورسكي (Hedwig Gorski)

ترجمه‌ي: فرزانه طاهري

www.shereno.com

ارسال شده در تاریخ : یک شنبه 8 ارديبهشت 1392برچسب:مصطفی مجیدی,کتاب ,شاعر,مزامیر فرشتگان,اطلاعات,روزنامه,, :: 10:23 :: توسط : آوا رضایی

مزامير فرشتگان، به طوري كه از نامش معلوم است، سخنان آدميزاده نيست، موسيقي آسماني فرشتگان است در سكوت زيباي ماه و چشمه و كودك و پرنده و خلاصه اين آواز روح است.

من حق دارم به عنوان برادر بزرگ زيرديپلم، به مصطفي ملكيان، ببخشيد به مصطفي مجيدي عزيز، شاگرد فهيم دكتر نصر و دكتر ملكيان عرض نمايم كه كمي هم براي سي سالگي خود وقت بگذار و از زبان جوان انديشمند سي ساله امروزي كه مي‌خواهد شاعر بماند، شعر را در عرفان و فلسفه غرق نكن. عارف بـــاش و شاعرانه زندگي كن كه به قول سهراب: كار ما نيست شناسايي راز گل سرخ/ كار ما شايد اين باشد كه در افسون گل سرخ شناور بشويم

سه شنبه 3مرداد 1391 روزنامه اطلاعات

www.shereno.com

ارسال شده در تاریخ : دو شنبه 2 ارديبهشت 1392برچسب:مصطفی مجیدی,کتاب ,شاعر,مزامیر فرشتگان,اطلاعات,روزنامه,, :: 8:17 :: توسط : آوا رضایی


شاعر ماه و كودكي و تنهايي
نويسنده: بهاءالدين خرمشاهي

مصطفي مجيدي، شاعري طبيعت گراست. به معناي ساده اين كلمه، يعني به طبيعت مهر مي ورزد و از غم قمري، تا پيچش تاك، و تنهايي پايان ناپذير خود - حتي در آغوش فرشتگان - سخن مي گويد. در شعر مي گويد هبه كنيدم كودكي/ تا نثارتان كنم/ هر آنچه مي خواهد/دل تنگتان.
يا در شعر مي گويد: من خويشاوند بارانم/در نخستين روزميلاد زمين زاده شدم…
سر سخني نمي گفت/تنها كنار ماه مي خفت/ ـ شبي با صداي فرشته يي بيدار شد/
در مهتاب سراپا نور شد/ از دريا گذشت/و دربهشت سكوت/ خدا از صداي پايش بيدار شد.
در شعر مي سرايد: من در سكوت صداي خدا را مي شنوم/در تسبيح كبوتران/در لبخند كودكان.
خدا، رويا، مهتاب، فرشته/فرشتگان، كودكي، باران، مرغان / پرندگان / ماه و خورشيد و دريا در اغلب شعرهاي رويا گونه و مهتابي رنگ كه آيينه دار معصوميت كودكي اوست، حضور دارند.
در شعر مي گويد:
از كجا آمده اي / كه به هيچ كس نمي ماني / اي روياي گمشده كودكي ام / اي ترنم باران در بهار تنم / من آرزوي كودكانم / برادر بادبادك ها / ارزاني خداوندم
گويي شعرش بازگويي ساده تري از كتاب مقدس است. از مزامير داوود و غزل غزل هاي سليمان و سفر جامعه.
سكوتي كه ميان مان مي گذرد / بهشت كلمات نگفته است / اسرار نگاه ميان دو انسان است (شعر)
يا اين نمونه: كودكان شبنمند / دستي به زير شانه هاي زمينند / سرودي بر آستانه سپيده دمند / نوري در خلوت خدايند/ باغي در چشمان انسانند/ زبان و زلالي جهانند (شعر)
تو را ميان انگشتانم يافتم / ميان تنهايي لبانم/ كه آب طلبيدند / تشنگي كشيدند/ و به نور رسيدند/ تو را ميان انگشتانم بافتم/ و در ايوان سكوتم نهادم/ قاصدك ها رشته هاي روحم را تنيدند/ در ظلمت هم زيبايت مي بينم
شوق كودكي را دارم/ كه بي آنكه بترسد/ خورشيد را در آغوش مي گيرد (از شعر)
شاعر اين شعرهاي معصومانه مصطفي مجيدي است: مردي كه كارش دويدن دنبال باد، و شكار پروانه هاست. اما از بيم آزردن پروانه ها به شكار سايه آنها هم دلخوش است. گويي با آب و باد و رودخانه و ماهي و سكوت و تنهايي ايوان و كودكان جهان و جهان كودكي خويش، پيوندي ديرينه دارد. فضاي شعرش غالبا با سه سطر ساخته مي شود. فضايي كه وهم آلود است و در سپيده دمان با خواننده ديدار مي كند. او همواره وعده (ديدار در فلق) دارد. عشق در شعرهاي او اساطيري و باستاني و نزديكتر از گيسوان آويخته مهتاب است. اما چه عشق تنهايي دارد و چه تنهايي عاشقانه يي. همه شعرهايش به يك منظومه مي ماند. صداي پژمردن گياه را نه با گوشش، بلكه به تعبير خودش با گوشتش مي شنود. پرسش هاي او از اين گونه است كه «چرا كسي نمي آيد تا خورشيد را بيدار كند؟» (برگرفته از شعر)

مادر در شعر او حضوري غايبانه دارد. عطر مهرباني اش از بسياري شعرها شنيده مي شود. مهرباني مادر، هم مادر او و هم مادر همه ما- زمين ـ اميد و بيم بزرگ اوست: «مادر با نسيم رفته است/ و گويي تا هميشه نمي آيد» (شعر)
«مادر با پستان هاي پر از شكوفه مي آيد/ و من چون كودكي در آغوشش آرميده ام/ و باغ ديگر در نگاهم نمي ميرد» (شعر) نيز:
مادر به رويم لبخند مي زند / دانه ها در انگشتانم جوانه مي زند / كبوتران خاموشند / وكسي زبان فرشتگان را نمي داند / روح تنها مي ماند (همان شعر)

شعرهاي يكدست و يكسان و بي فراز و فرود مجيدي را نمي توان توصيف كرد، و در ترازوي نظريه هاي نقد ادبي سنجيد، فقط بايد خواند و خاموش تر از روشنايي يا روشن تر از خاموشي شد:
سكوت / كلام خداست / و تنهايي / ميراث انسان است (شعر)
رئاليسم او جادويي نيست. بيشتر رويايي است. روياهايي كه يا بي تعبير است، يا تعبيرش دشوار است: بي آنكه بافت كلام او پيچيده باشد.
پيدا نيست كه ماه مادر اوست يا مادر او ماه است:
ماه از من مي گذرد / و در آن سوي خود خانه يي بنا مي كند / ماه از خود مي گذرد / و تمامي آوارگان خاك را
ز روح خويش اطعام مي كند/ چه شكيبا و ستبر است ماه / چه مليح و لطيف است مادر ما (شعر)
همچنين: نام من باران است/ كوچك ترين فرزندآسمانم/ سجاده نيايش ما هم / رستنگاه كودكان زيبا / صافي و زلالي جهانم/ به تنهايي انسان مي مانم / به زيبايي درد درونش / و سكوت روحش / بر بام هاي تنها ترانه مي خوانم/ در دهليز روياي كودكان جاري مي شوم (شعر )

در آغاز سخن گفتم كه او شاعري طبيعت گراست و با نمونه هايي كه آوردم صدق گفتارم تا حدودي روشن شد. اكنون مي افزايم كه او تصويرسازي چيره دست است. شعر بدون تصوير در دفتر او ناياب است. چند نمونه: - نجواي ستاره و ماه / در سكوت و تنهايي / و ماديان خسته/ كه نبود شوي خويش را / در باد شيهه مي كشد / «كسي با من سخن نمي گويد» (شعر)
- كودك از خواب برمي خيزد / نور از شانه هايش فرو مي ريزد/ ماه مي تابد (شعر)
و آخرين نمونه: بگذار روح تو را در گوشت تنم ماوا دهم/ چشمان تو را در گيسوي مادر كه تنهاست/ و خورشيد/ خاطره تلخ مردي/ كه در انتظارش سال هاست رخساره مي آرايد/ و با فرا رسيدن ظلمت/ اشكي، گونه اش را زخم مي زند

مجيدي اهل درد است. حال آنكه در سراسر دفترش دو سه بار بيشتر كلمه درد را به كار نبرده است. تغزل هم در شعر او ناياب است. باران هاي شعر او گويي گريه فرشتگان است بر تنهايي كودكي كه با هيچ شادباشي، شاد نمي شود، و آرام نمي گيرد.


روزنامه اعتماد، شماره 2403 به تاريخ 4/3/91، صفحه 11 (ادبيات)

 

www.shereno.com

ارسال شده در تاریخ : دو شنبه 2 ارديبهشت 1392برچسب:مصطفی مجیدی,, :: 8:11 :: توسط : آوا رضایی

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 85 صفحه بعد

درباره وبلاگ
قسم به قلم و آنچه تا ابد بر لوح محفوظ عالم خواهد نگاشت
آخرین مطالب
نويسندگان
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان آوای قلم و آدرس avayeghalam2.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.

a






ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 66
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 181
بازدید ماه : 1227
بازدید کل : 187420
تعداد مطالب : 845
تعداد نظرات : 36
تعداد آنلاین : 1


Translate code -->

<-BlogTitle->

<-BlogTitle->
<-BlogDescription->
نويسندگان
آخرين مطالب
<-PostContent->
موضوعات مرتبط: <-CategoryName->

برچسب‌ها: <-TagName->

ادامه مطلب
[ <-PostDate-> ] [ <-PostTime-> ] [ <-PostAuthor-> ]
درباره وبلاگ

قسم به قلم و آنچه تا ابد بر لوح محفوظ عالم خواهد نگاشت
موضوعات وب
برچسب‌ها وب
آرشيو مطالب
امکانات وب
<-BlogCustomHtml->
<-BlogTitle->

<-BlogTitle->
<-BlogDescription->
نويسندگان
آخرين مطالب
<-PostContent->
موضوعات مرتبط: <-CategoryName->

برچسب‌ها: <-TagName->

ادامه مطلب
[ <-PostDate-> ] [ <-PostTime-> ] [ <-PostAuthor-> ]
درباره وبلاگ

قسم به قلم و آنچه تا ابد بر لوح محفوظ عالم خواهد نگاشت
موضوعات وب
برچسب‌ها وب
آرشيو مطالب
امکانات وب
<-BlogCustomHtml->

آمار وبلاگ:

بازدید امروز : 66
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 181
بازدید ماه : 1227
بازدید کل : 187420
تعداد مطالب : 845
تعداد نظرات : 36
تعداد آنلاین : 1